سلام بمبئی : فصل اول - پیش به سوی بمبئی

نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 9
باردید دیروز : 15
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 1568
بازدید سال : 7334
بازدید کلی : 176642

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 1568
بازدید کل : 176642
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : دو شنبه 22 خرداد 1391
نظرات

فصل اول  -  سلام بمبئی

 

اولین سفر همسرم و بچه ها  به هندوستان بود . به همین دلیل  هیجان زیبایی  دراون ها به چشم می خورد. بچه ها در عالم کودکی خودشون بودن و شادی می کردن. و با لحن شیرین خردسالی  به هرکی  می رسیدن می گفتن می خوایم بریم هندستون .سجاد دو سال  سینا سه سال و سعید 8  ساله بود.اما هیجان واقعی را خانمم  داشت. با شوق و ذوق وصف ناپذیری  خودش رو برای این سفر آماده می کرد.

صبح پنجشنبه بود که مریم  پاش رو  کرد توی یک کفش که  الا و بلا  باید  بریم خیابون بهار چند دست لباس برای بچه ها   بخریم و هر  چه  گفتم نیازی نیست. اونجا بهترین لباس ها با قیمتهای باور نکردنی هست. حرف به  خرج نرفت و چرخ منو چمبر کرد و  رفتیم  بهار برای خرید. البته راستش اگر از حق نگذریم یک کمی هم تقصیر خودم بود. توی این دو سه سالی که من توی هند کارخونه خریده بودم و کار می کردم.  اونقدر مشغول کار بودم.  که  فرصت پیش نیومدبه بودبرمویه خرید درست حسابی برای بچهها بکنم.به همین دلیل اون ازوضعیت  اولید پوشاک درهند خیلی مطلع  نبود.

بهرصورت توی یکی از فروشگاه  های بهار دو دست بلوز و شورت سفید که نقشهای کارتونی روش چاپ شده بود به قیمت  هر دست دو هزار و صد تومن البته بعد از گرفتن تخفیف خریدیم و یک دست کت و شلوار خوشگل پسرونه برای سعید،  مریم رضایت نسبی داد که به همین ها بسنده کنه و بمنظور خرید لباس برای خودش به خیابون پهلوی رفتیم  و البته اصرارهای من برای عدم انجام چنین کاری هم ثمری نداشت. واین امر مهم هم به انجام رسید و به خانه برگشتیم.

همه چی آماده بود و طبق برنامه  پیش می رفت.  تنها  مشکل این بود . دکتر خراسانی مسئول دفتر من توی بمبئی خبر داد . متاسفانه  کار نقاشی خانه به انمام نرسید و شب اول و احتمالا " دوم را باید در هتل بگذرونیم . و به همین  دلیل اتاقی توی هتل  آسکوت که متعلق به یکی از دوستان صمیمی ام بود برامون رزرو کرده. 

راستش اول کمی دمق شدم. اما بعد  که فکرش رو کردم ، دیدم ، نه تنها این بد نیست بلکه  خیلی هم اتفاق خوبی است. چرا  که خونه من توی یک مجتمع  مسکونی درشمال شهر بمبئی در منطقه ای به  نام  سانتاکروز غربی درست روبروی  دانشگاه مرکزی بمبئی است و این یعنی یک ساعت  راه  تا مراکز تفریحی و خرید در بمبئی. در حالیکه هتل اسکوت درست درقلب منطقه توریستی و خرید بمبئی قرار داشت.  بنا براین به دکتر خبر دادم اشکالی نداره و  ما حتی سه روز اول را  توی هتل می مونیم. تا بچه ها بتونن  ضمن  دیدن  جاهای دیدنی بمبئی یه کمی هم به خریدشون برسند. بخصوص آن  که جمعه بعد از ظهر ما می رسیدیم. شنبه و یکشنبه هم که  کار تعطیل  بود. لذا  تا  دو شنبه براحتی می شد به همراه بچه ها  همه  جا رو گشت.

ساعت هشت صبح بود که  عازم عزیمت به فرودگاه مهر آباد شدیم . اردشیرکه  دستیار ومشاورم  بود. و دوسه هفته ای رو مرخصی گرفته بود. ما را تا فرودگاه رسوند و رفت . ساعت  دوازده و ده دقیقه بود که  هواپیما پرواز رو آغاز کرد. و ما به سمت بمبئی حرکت کردیم.

در هواپیما که باز شد. هوای گرم و شرجی بمبئی که آغشته به بوی عود بود  توی مشامم  خورد. من  عادت داشتم . اما  خانمم  کمی جا خورد.  حس کردم کمی  ناراحته . گفتم: کمی تحمل  کنی عادت می کنی. به هر شکلی بود خودمونو به محل  تحویل چمدونها رسوندیم و  خیلی سریع به سمت راهروی خروجی رفتیم . دکتر  با نریش راننده ام  دم در منتظر بودن بعداز سلام و احوالپرسی و خیرمقدم به خانم و بچه ها به سمت هتل  حرکت کردیم.

از فرودگاه سحرکه مربوط به پروازهای بین اللملی است تا خونه من فقط ده  دقیقه راهه ، اما تا  هتل یه چیزی حدود یک ساعت. اون  هم توی ترافیک عصر گاهی شهر شلوغ و بزرگ بمبئی. بهر صورت باهرمشکلی بود به هتل رسیدیم و اتاق رو که از قبل آماده شده بود تحویل گرفتیم. علی هر آنچه لازم  بود  انجام  داده بود. یخچال پراز انواع نوشیدنی ها خنک و میوه های تازه گرمسیری بود . ازش تشکر کردم گفتم  می تونن برن به کارهای خودشون برسن. پرسید با نریش کاری ندارین. گفتم  امشب نه . اما  فردا صبح بگو دم هتل باشه.  چشمی گفت و  بعد ازخداحافظی ما رو  ترک کرد.

ساعت هشت ونیم عصر بود که به بچه ها گفتم آماده بشن تا برای شام بریم بیرون. انگار حسابی گرسنه بودن  چون هنوز جمله من تموم نشده بود همه دم دراتاق آماده بودن..

 تا رستوران داریوش  که متعلق به یک خانواده  زرتشتی ایرانیهست ، فقط سه  چهاردقیقه راه بود.که خیلی زود به اونجا رسیدیم. فریدون  پشت صندوق نشسته بود. تا منو بچه ها رو  دید  ازپشت صندوق بلند شد و به طرفم اومد و  حسابی با  مریم و  بچه ها چاق سلامتی کرد . البته با فارسی دست و پا شکسته. زرتشتی های مقیم هند که به پارسی ها   معروفند. حدود سیصد سال  پیش و پس از آنکه  شاه عباس مذهب رسمی ایران را  تشیع  اعلام کرد . با آنهایی که نمی خواستند مذهب جدید را بپذیرند رفتار خصمانه ای داشت. حتی تا پای قتل  عام آنان  پیش رفت. به همین جهت بسیاری از آنان   از ایران گریخته و به هندوستان که سرزمینی آزاد بود رفتند. فریدون وخانواده اش هم از همین گروه  مهاجرین بودند که نزدیک به سیصدسال درهند ساکن بودند. البته  هنوزخودشونرو ایرانی می دونند و عاشق ایران هستن.

  بهر صورت. سفارش چیکن  تندوری دادم.  چیکن تندوری درحقیقت مرغ خوابونده شده درانواع سس و ادویه  است که درتنورهایی مثل تنور نان  تافتون پخته  میشه  .  وطعم چیکن تندوری رستوران  داریوش کاملا  خاص خودشه و توی هند بی نظیره. مریم و بچه ها بلافاصله عاشق اون  شدن و مشتری دائمیش . تا اونجا که حتی الان  هروقت من از هند میام. کسی ازمن طلب سوغاتی نمی کنه. اما اگر دوتا چیکن تندوری توی ساک دستی ام نیاورده باشم حسابم با کرام الکاتبینه......

بعد از شام به  کناراقیانوس هند توی خیابون ساحلی رفتیم و کمی قدم زدیم. بعد با درشگه اسبی به هتل برگشتیم که خیلی مورد  استقبال بچه ها بخصوص سجاد و سینا قرارگرفت.

خستگی راه و تفریح پایان شب باعث شد همه  خیلی زود  تو دل رختخواب ها به خواب عمیق و شیرین و سنگینی فرو بریم.

 


تعداد بازدید از این مطلب: 347
موضوعات مرتبط: من در هندوستان , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود